جیمسن معتقد است :

ساخت وبلاگ

که کلیت هنوز ایده ای ارزشمند است . به این دلیل که ما باید تلاش کنیم تا بفهمیم چگونه تمام اجزاء جهان و تجربه های ما به یکدیگر می پیوندند . ما هیچگاه به طور کامل موفق نمی شویم . اما در این تلاش ، ما خود و جهانمان را تغییر می دهیم . چرا ؟ به این دلیل که دانش به ما قدرت می دهد . هرچه بیشتر دنیای مان را بفهمیم ، انتخاب ها و اعمال خردمندانه ی بیشتری برای بهتر ساختن دنیا خواهیم داشت . اگر ما این اجزاء را در ذهن مان کنار یکدیگر قرار ندهیم ، به آنها اجازه می دهیم که به شکل کنونی شان بمانند و شکل کنونی آنها رضایتبخش نیست . اقلیتی از انسانها در کل جهان بسیار ثروتمند و قدرتمند هستند . بعضی از مردم (اکثرا در کشورهای پیشرفته ی صنعتی) تا حدی مرفه اند و شاید تا حدی در وهم قدرت هستند (زمانی که رأى می دهند و یا سرمایه گذاری می کنند) ، اکثریت مردم دنیا فقیرند و یا در حاشیه ی فقر به سر می برند ، به لحاظ جسمانی و یا روانی رنجورند و قادر به هیچ عملی در مقابل این وضعیت نیستند .
جیمسن به عنوان یک مارکسیست چنین می پندارد که انسانها خواهان بیشترین حد ممکن از کنترل بر زندگی خود هستند . این دیدگاه او در مقابل نظریات بسیاری از پسامدرنیست ها است . آنها نگران این هستند که هنگامی که ما برای بدست آوردن کنترل تلاش می کنیم ، به طور اجتناب ناپذیری برای تسلط بر دیگران تلاش می کنیم و سعی در حذف تفاوت ها و تنوعات از طریق تحمیل دیدگاه خود به دیگران داریم . اما جیمسن تمایل به این خطرپذیری دارد . او معتقد است که به چنگ آوردن کنترل بر سرنوشتمان بدون تجاوز به آزادی دیگران ممکن است . برای رسیدن به این منظور نه تنها ما باید اجزای مختلف جهانمان را بشناسیم بلکه باید کلیت آنرا نیز درک کنیم . ما باید تصویر بزرگ را تا حد ممکن کامل ببینیم . البته ما هرگز آنرا تماما نخواهیم دید . همیشه این خطر وجود دارد (آنگونه که فراروایت ها انجام می دهند) که از طریق تشریح آن تصویر بزرگ ، برخی از اجزای آن را تحریف کنیم . یک فراروایت یک انتزاع است و همواره در زمانی که ادعا می کند تمام حقیقت را در یک داستان واحد می گوید ، کیفیت ساختگی معینی دارد . اما جیمسن می گوید که تحلیل مارکسیستی می تواند ما را بیش از هر داستان دیگری به حقیقت کلی نزدیک کند . به این معنا یک داستان مفید است چراکه نسبت به دیگر داستانها به ما آزادی بیشتری در جهت کنترل بر زندگی مان می دهد .
تحلیل مارکسیستی از کلیت جهان ما با یک فرض اصلی آغاز می شود . اینکه زندگی ما بوسیله ی شیوه ی تولیدی که در جامعه ی ما وجود دارد شکل می گیرد . شیوه ی تولید به معنی ابزارهای متنوع در دسترس برای تولید کالاها و خدمات (نیروی کار انسانی ، منابع طبیعی ، تکنولوژی ، سرمایه و ...) و شیوه های سازماندهی این ابزار است . که شیوه هایی که ما هنگام استفاده از این ابزارها خود را سازماندهی می کنیم را نیز شامل می شود . یعنی شیوه هایی که ما به عنوان تولید کنندگان و مصرف کنندگان کالاها و خدمات به یکدیگر مرتبط می شویم . ما تنها هنگامی قدرت واقعی داریم که بتوانیم بر شیوه ی تولید خود کنترل داشته باشیم . ما باید قادر به تولید وسایلی باشیم که خودمان واقعا می خواهیم و به شیوه هایی که واقعا دوست داریم . در نتیجه ما باید شیوه های مختلف تولید را مطالعه کنیم و آزادانه تصمیم بگیریم که کدامیک را می خواهیم و باید قادر به اجرای تصمیماتمان باشیم . منظور از 'ما' در اینجا تمام مردم جامعه است که با یکدیگر کار می کنند . تنها راه برای بهبود واقعی جهان این است که همگان در قدرت واقعی سهیم شوند در غیراینصورت نابرابری ، تبعیض و سرکوب ادامه خواهد یافت .
نخستین گام به سمت تغییر واقعی ، فهم شیوه ی رایج تولید و موقعیت ما در آن است . سرمایه داری به گونه ای پیش رفته است که اغلب ما از عواملی که زندگی ما را کنترل می کنند نا آگاهیم . ما نمی توانیم کلیت را ببینیم . آن تصویر بزرگ را . در نتیجه ما حتی قادر نیستیم به شیوه های نوین تر و رضایت بخش تری از زندگی بیاندیشیم و بدیلی عملی بوجود آوریم . هر شیوه ی تولیدی ، فرهنگ مسلط ویژه ی خود را دارد . سبک زندگی ویژه اش را ، شیوه ی سخن گفتن ، مدها ، هنرها ، مذهب و ... ویژه ی خود را . شیوه ی تولید و سبک های فرهنگی با یکدیگر تغییر میکنند . تغییر در فرهنگ ما از مدرنیته به پسامدرنیته ، تغییری را در شیوه ی تولید منعکس می کند .
حدود شش دهه ی نخست قرن ۲۰ هنوز بخشی از مدرنیته بود . شیوه ی تولید در بخش اعظم جهان بر پایه سرمایه داری انحصاری بود . در هر کشوری ، معدودی کمپانی های بزرگ بر بخش عمده ی اقتصاد کنترل داشتند و دولت نیز به تداوم سیستم کمک می کرد . دولت ها نیروهای نظامی خود را برای فتح سرزمین هایی به کار می بردند که مواد خام و بازار برای محصولات کمپانی های بزرگ فراهم می آوردند . کشورهای قدرتمند بر سر کنترل کشورهای کوچکتر با یکدیگر رقابت می کردند و جهان را به حوزه های نفوذ خود تقسیم کرده بودند . عصر استعمار ، امپریالیزم و جنگ های جهانی بود . تکنولوژی مسلط ، ماشینها و دستگاه هایی با نیروهای محرکه الکتریکی بود .
در طی دهه های ۵۰ و ۶۰ حداقل سه دگرگونی عمده در شیوه ی تولید اتفاق افتاد :
نخست - توسعه ی شگفت انگیز شرکت های بین المللی بود . اغلب کمپانی های بزرگ به منظور توسعه در کشورهای دیگر برنامه ریزی کردند . اقتصادهای ملی مختلف شروع کردند به شکل دادن به یک اقتصاد درهم تنیده ى جهانی .
در وهله ی دوم - در این اقتصاد جدید بین المللی استعمار به شیوه ی اروپایی آن ناکارآمد شد . شرکت های فراملى هنگامی که نخبگان بومی ثروتمند کنترل سیاسی کشورشان را در دست می گرفتند ، ثروت های بیشتری به دست می آوردند ؛ چراکه معمولا نخبگان بومی با نخبگان ثروتمند قدرت های بزرگ صنعتی همکاری می کردند . ایالات متحده آمریکا که اکنون قدرت مسلط جهان شده بود ، شیوه های دوباره سازمان دهی 'جهان آزاد' را بر اساس این اصول رهبری کرد .
در درجه سوم - دستگاه هایی با نیروی محرکه الکتریکی جای خود را به عصر کامپیوتر ، رسانه های جمعی و پردازشگرهاى اطلاعات داد . اکنون ماشین ها بیش از آنکه برای تولید محصولات به کار روند برای بازتولید تصاویر (کلمات ، عکس ها ، گراف ها و ...) بکار می رفتند که حاوی اطلاعات بودند . داده و نه کالا ، ارزشمندترین دارایی شد که شرکت هاى بزرگ آنها را کنترل می کردند .
این سه تغییر ، انتقال از سرمایه داری انحصاری به سرمایه داری فراملی یا متأخر را مشخص می کنند .
مدرنیسم فرهنگ سرمایه داری انحصاری بود . پسامدرنیسم فرهنگ سرمایه داری فراملی یا متأخر است . البته این نکته به این معنا نیست که همه چیز در فرهنگ ما پسامدرن است . هنوز عناصر بازمانده ی زیادی از مدرنیسم با ما است . همچنین بذرهای نوظهور اشکال فرهنگی آینده و بعد از پسامدرنیسم نیز وجود دارند ...
دوزخ اما سرد - تفسیر فردریک جیمسن از پسامدرنیسم - ( ایرا چرنوس )

ترویج اندیشه ، نابرابری ، رسانه و قدرت...
ما را در سایت ترویج اندیشه ، نابرابری ، رسانه و قدرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aleshanee6 بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 14:13